هنوز هم صدای خالی از لطف و پر از شکوه ی ما ذره ای از مهرت کم نکرده است...هنوز هم نافرمانی هایمان آزرده ات نکرده است...هنوز هم رحمتت بر سر بنده ای می بارد که پر است از گناه...پر است از اشتباه...پر است از من...من بی تو!...و من چه پوچ و هیچم بدون تو...مدت هاست بغض دلتنگی را در دل نهان می کنم...رویی برای بازگشت و طلب بخشش نمانده است...هر چند که باور دارم بخشنده ی مطلقی....امروز آسمان بارید و دلم پر زد برای تو...برای خدایی که هنوز هم خدای من است!
* حق با
نغمه بود...دل رفتن و هرگز ننوشتن رو ندارم!
* امروز بازم بارون بود که منو دگرگون کرد...همیشه طلسم های روحی من? توسط بارون شکسته...همیشه!...این بار خوب شکستنی بود...منو نزدیک کرد به خدایی که هنوزم خدای منه!
* من دلم برای خدا تنگ شده بود...خیلی...اندازه ای که لیلی گاهی اوقات از دوری مامان دلتنگ می شه...شایدم بیشتر!