از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده ی جوانی از این زندگانیم
دور از کنار مادر و یاران مهربان زان زمانه کشت به نامهربانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر وز دور مژده ی جرس کاروانیم
یک شب کمند گیسوی ابریشمین بتاب ای ماه اگر زچاه به در می کشانیم
گوش زمین به ناله ی من نیست اشنا من طایر شکسته پر اسمانیم
گیرم که اب و دانه دریغم نداشتند چون می کنند با غم بی همزبانیم
ای لاله بهار جوانی که شد خزان از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتی که اتشم بنشانی ولی چه سود برخاستی که بر سر اتش نشانیم
در خواب زنده ام که تو می خوانیم به خویش بیداریم مباد که دیگر نرانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)